شماره ٥١٢: اي منور ديده مردم به نور روي تو

اي منور ديده مردم به نور روي تو
عالمي آشفته چون باد صبا از بوي تو
عقل مي خواهد که گردد گرد کوي تو ولي
گرداگر گردد نگردد هيچ گرد کوي تو
هر چه مي بينم بود در چشم من آئينه اي
مي نمايد در نظر نقش خيال روي تو
گر به کعبه مي روم يا مي روم در بتکده
واقفي بر حال من باشم به جست و جوي تو
ما در اين دريا به هر سوئي که کشتي مي رود
مي رويم و رفتن ما نيست الا سوي تو
قيمت يک موي تو دنيي و عقبي گر دهند
کي ستانم کي دهم يکتاره اي از موي تو
زاهد مخمور باشد روز و شب در گفت و گو
سيد سرمست ما دائم به گفت و گوي تو