شماره ٥١٠: بيا اي راحت جانم که جان من فداي تو

بيا اي راحت جانم که جان من فداي تو
سر سودائي عاشق فداي خاک پاي تو
دلم خلوت سراي تست غيري در نمي گنجد
به جان تو که جان من ندارد کس بجاي تو
ز خورشيد جمال تو جهاني نور مي يابد
تو سلطاني به حسن امروز و مه رويان گداي تو
ندارم دستت از دامن گرم سر مي رود در سر
کشم بار همه عالم براي که براي تو
به عشقت گر شوم کشته حيات جاودان يابم
چه خوش باشد فناي من اگر يابم بقاي تو
خيالت نقش مي بندم به هر صورت که بنمائي
توئي نور دو چشم من که مي بينم لقاي تو
محب نعمت اللهم کز او بوي تو مي آيد
از آن دارم هواي او که او دارد هواي تو