شماره ٥٠٥: ز سوداي سر زلفت پريشانم به جان تو

ز سوداي سر زلفت پريشانم به جان تو
محبان تو بسيارند از ايشانم به جان تو
اگر لطفت کند رحمت مرا از خاک بر دارد
نثار و پيشکش جان را بر افشانم به جان تو
به هر حالي که مي باشم نباشم بي خيال تو
وگر بي تو دمي بودم پشيمانم به جان تو
دلم خلوت سراي تست غيري در نمي گنجد
کجا گنجد چو غير تو نمي دانم به جان تو
به کفر زلف تو ايمان من آوردم به جان و دل
سر موئي نمي گردم مسلمانم به جان تو
اگر بلبل ثناي گل دو روزي در چمن گويد
منم مداح تو کز جان ثنا خوانم به جان تو
اگر رند خوشي جوئي به ميخانه گذاري کن
حريف نعمت الله شو که من آنم به جان تو