شماره ٤٩٤: چشم عالم روشن است از نور او

چشم عالم روشن است از نور او
ناظر او نيست جز منظور او
او ظهوري کرده ما پيدا شديم
غير او خود نيست اين مشهور او
در ولايت ما حکومت مي کنيم
حاکميم از حکم در منشور او
اي که گوئي خواجه دستوري خوش است
من ندانم غير او دستور او
آفتابي مي کند پنهان به ابر
لاجرم پيدا بود مستور او
در دل ما عشق جانان جان ماست
جنت اعلي ترا و حور او
نعمت الله نور چشم عالم است
روشن است در ديده ام چون نور او