شماره ٤٩٢: گوش کن تا بشنوي اسرار او

گوش کن تا بشنوي اسرار او
چشم بگشا و ببين انوار او
روشن است از نور رويش چشم ما
لاجرم بيند به او ديدار او
هر زمان او را بود کاري دگر
کار خود بگذار و بنگر کار او
ما خراباتي و رند و عاشقيم
اوفتاده بر در خمار او
غير او در آتش غيرت بسوخت
کي بود با يار غار اغيار او
صورت و معني به همديگر نگر
هم مؤثر بين و هم آثار او
نعمت الله بر سر دار فنا
خوش برآمد تا بود اسرار او