شماره ٤٨٦: ذوق ما داري بيا با ما نشين

ذوق ما داري بيا با ما نشين
عارفانه خوش در اين دريا نشين
چست برخيز از سر هر دو جهان
بر در يکتاي بي همتا نشين
چشم ما روشن به نور روي اوست
خوش بيا بر ديده بينا نشين
سر بنه در پاي خم مردانه وار
در خرابات فنا بالا نشين
گرد نقطه مدتي کردي طواف
دايره گر شد تمام از پا نشين
گر نيابي همدمي و محرمي
همنشين خود شو و تنها نشين
مجلس عشق است و ما مست خراب
نعمت الله بايدت با ما نشين