شماره ٤٨٤: خوش بيا با ما درين دريا نشين

خوش بيا با ما درين دريا نشين
آبرو مي بايدت با ما نشين
مجلس عشق است و ما مست خراب
عاشقانه خوش بيا اينجا نشين
خانه دل خلوت خالي اوست
جاودان در جنت المأوا نشين
از بلا چون کار ما بالا گرفت
گر بلائي يافتي بالا نشين
اين و آن بگذار و بگذر از همه
همچو ما با يار بي همتا نشين
جمله اشيا مصحف آيات اوست
شرح اسما خوان و با اشيا نشين
در خرابات مغان سيد بجو
سر بنه در پاي خم از پا نشين