شماره ٤٨٠: هر چه بيني به نور او مي بين

هر چه بيني به نور او مي بين
بلکه او را به او نکو مي بين
نظري کن در آينه بنگر
خود و معشوق روبرو مي بين
زلف محبوب را بدست آور
زلف بگشا و مو به مو مي بين
خوش در اين بحر ما درآ با ما
آب مي جو و سوبسو مي بين
يکي اندر يکي يکي باشد
گر تو احول شدي به دو مي بين
در خرابات عشق مستانه
جام مي نوش و هم سبو مي بين
غير او نيست سيد و بنده
سيد و بنده را به او مي بين