شماره ٤٧٨: باده مي نوش و جام را مي بين

باده مي نوش و جام را مي بين
خلق را مظهر خدا مي بين
قدمي نه به خلوت درويش
پادشه همدم گدا مي بين
اي که گوئي کجا توانم ديد
ديده بگشا و هر کجا مي بين
نور چشم است و در نظر پيداست
نظري کن به چشم ما مي بين
ناله زار مبتلا بشنو
حال مسکين مبتلا مي بين
درد دردش مدام مي نوشيم
همدم ما شو و دوا مي بين
نعمت الله را بدست آور
سيد و بنده را بيا مي بين