شماره ٤٦٧: اي به نور روي تو روشن دو چشم جان من

اي به نور روي تو روشن دو چشم جان من
اي خليل الله من فرزند من برهان من
شمع بزم جان من از نور رويت روشن است
باد روشن دايما چشم و چراغ جان من
در نظر نقش خيال روي تو دارم مدام
اي دل و دلدار من اي جان و اي جانان من
مجلس عشق است و من مي گويمت از جان دعا
گوش کن تا بشنوي اي مير سرمستان من
مدت هفتاد سال از عمر من بگذشته است
حاصل عمرم توئي اي عمر جاويدان من
بي رضاي من نبودي يک زمان در هيچ حال
يک سخن هرگز نفرمودي تو بي فرمان من
يادگار نعمت الله قرة العين رسول
نور طاها آل ياسين سايه سلطان من