شماره ٤٦٦: جانم فداي جان تو اي جان و اي جانان من

جانم فداي جان تو اي جان و اي جانان من
کفر من است آن زلف تو هم روي تو ايمان من
آمد هواي عشق تو گلزار من خندان شده
هر بلبلي برده گلي از گلشن و بستان من
من در ميان با تو خوشم تو در کنار من خوشي
موئي نگنجد در ميان من آن تو تو آن من
رندان بزم خاص من مستند و با ساقي حريف
خمخانه در جوش آمده از مستي رندان من
صاحب نظر داني که کيست ياري که باشد اهل دل
گنج محبت يافته کنج دل ويران من
از دولت سلطان خود من در ولايت حاکمم
هر کس کجا دستان کند با رستم دستان من
تو سيدي من بنده ام تو خواجه اي و من غلام
دعوي عشقت گر کنم سيد بود برهان من