شماره ٤٤٥: ما آشنا و خويشيم بيگانگي رها کن

ما آشنا و خويشيم بيگانگي رها کن
دردي به ذوق مي نوش درد دلت دوا کن
در بحر ما قدم نه با ما دمي برآور
آب حيات ما نوش ميلي به سوي ما کن
خواهي که پادشاهي يابي چوبندگانش
از درگه کريمان دريوزه چون گدا کن
داري هوا که گردي سردار بر در او
در پاي دار سر نه هم ترک دو سرا کن
هر مظهري که بيني جام جهان نمائي است
مظهر در او هويداست نظاره خدا کن
جام شراب مي نوش شادي روي رندان
مستانه اين چنين کار بي روي و بي ريا کن
با سيد خرابات رندانه عهد بستي
مشکن تو عهد خود را آن عهد را وفا کن