شماره ٤٣٩: جان عالم آدم است و ديگران همچو بدن

جان عالم آدم است و ديگران همچو بدن
جان عالم خوانمت گر نيک دريابي سخن
هر چه باشد آدمي را بنده اند از جان و دل
خواه جسم و خواه جان خواهي ملک خواه اهرمن
نور چشم عالمي از ديده مردم نهان
يوسف مصري ولي پنهان شده در پيرهن
روح اعظم ديدم و مي گفت مستانه مرا
جان من بادت فدا اي جان و اي جانان من
گرمي جام بقا خواهي که نوشي همچو ما
در خرابات فنا مستانه خود را درفکن
عاشق و مست و خرابم ساقيا جامي بده
مطربا قولي بگو تا ناتنا در تان تن
بت پرستي نيستم تا بت پرستم در جهان
من خليل اللهم و باشم هميشه بت شکن