شماره ٤٣٥: حمد تو بي نهايت و لطف تو بي کران

حمد تو بي نهايت و لطف تو بي کران
با جمله در حديث و جمال تو بس عيان
في الجمله چون منم همه تو کيستي بگو
ور خود توئي بگو که من اکنون شدم نهان
در کعبه و کنشت و خرابات وصل تست
در زهد و در صلاح و در انکار و امتحان
في الجمله عارفيم به هر صورتي که هست
در ديدن صفات کمال تو هر زمان
با ما توئي و از تو جدا نيست هيچ چيز
پيوند ما و تو به کرم هست جاودان
نور تو آسمان و زمين را ظهور داد
روشن شد از جمال و کمال تو اين جهان
سيد به بنده داد وجودي ز جود خود
بنمود آنچه بود به ارباب اين و آن