شماره ٤٣٢: گر گدائي کني تو از سلطان

گر گدائي کني تو از سلطان
پادشاهي کني چو شاه جهان
گنج عشقش بجو که در دل تست
آنچنان گنج در چنين ويران
نور رويش به چشم ما پيداست
گر چه باشد ز چشم تو پنهان
جام گيتي نما بدست آور
تا ببيني جمال خويش در آن
جان عارف به گرد نقطه دل
همچو پرگار گشته سرگردان
تا گرفتم ميان او بکنار
خوش کناري گرفته ام ز ميان
فيض از نور نعمت الله جو
گفته سيدم روان مي خوان