شماره ٤٢٧: سين انسان گر برافتد از ميان

سين انسان گر برافتد از ميان
اول و آخر نباشد غير آن
چون نماني تو نماند غير تو
بس بديع است اين معاني را بيان
نوش کن مي جام را هم نقل ساز
تا بيابي لذتي از جسم و جان
بگذر از نام و نشان خويشتن
بي نشان شو تا از او يابي نشان
چيست عالم پرده نقش و خيال
پرده را بردار و مي بينش عيان
يار سرمست است ما را در کنار
دست با او در کمر او در ميان
نعمت الله عاشق و معشوق ماست
بلکه خود عشق است پيش عاشقان