شماره ٤٢٤: قدمي نه به خلوت ياران

قدمي نه به خلوت ياران
يار اگر بايدت بيا يار آن
هر که چون ما فتاد در دريا
کي خورد غم ز قطره باران
کار ما عاشقي بود دايم
بود اين کار کار بي کاران
ما و رندي و خدمت ساقي
زاهد و بندگي هشياران
هر عزيزي که مي خورد با ما
نبود خوار پيش مي خواران
وه که زلف بتم چه طرار است
مي برد دل ز دست عياران
بنده سيد خراباتم
لاجرم سرورم به سرداران