شماره ٤٢٣: گر خدا داني جدا از خود مدان

گر خدا داني جدا از خود مدان
از خدا ميدان خدا از خود مدان
گر همه عالم به درويشي دهي
لطف مي فرما عطا از خود مدان
فاعل مختار در عالم يکي است
در حقيقت فعل ها از خود مدان
ما به او محتاج و او از ما غني
تو فقيري اين غنا از خود مدان
از فنا و از بقا بگذر خوشي
اين فنا و آن بقا از خود مدان
درد او بخشد دوا هم او دهد
عارفا درد و دوا از خود مدان
در همه حالي که باشي اي عزيز
نعمت الله را جدا از خود مدان