شماره ٤٢١: مست بودي مست رفتي از جهان

مست بودي مست رفتي از جهان
مست خيزي مست باشي جاودان
مست خيزد هر که او سرمست رفت
ور رود مخمور آيد همچنان
هر چه ورزي دانکه مي ارزي همان
قيمتت باشد به قدر اين و آن
من نشان از بي نشاني يافتم
بي نشان شو تا بيابي اين نشان
تا ميان او گرفتم در کنار
نيست غيري در کنار و در ميان
خيز و دستي برفشان پائي بکوب
سر فدا کن در سماع عارفان
نعمت الله گر همي خواهي بجو
همچو گنجي در دل صاحبدلان