شماره ٤٠٧: ما عاشق مستيم و طلبکار خدائيم

ما عاشق مستيم و طلبکار خدائيم
ما باده پرستيم و ازين خلق جدائيم
بر طور وجوديم چو موسي شده از دست
بي پا و سر آشفته و جوياي لقائيم
روحيم که در جسم نباشد که نباشيم
موجيم که در بحر بيک جاي نپائيم
در صومعه سينه ما يار مقيم است
ما از نظرش صوفي صافي صفائيم
ما غرق محيطيم نجوئيم دگر آب
اي بر لب ساحل تو چه داني که کجائيم
مائيم که از سايه گذشتيم دگربار
ما سايه نجوئيم همائيم همائيم
مائيم که از ما و مني هيچ نمانده است
در عين بقائيم و منزه ز فنائيم
گاهي چو هلاليم و گهي بدر منيريم
گاهي شده در غرب و گه از شرق برآئيم
سيد چه کني راز نهان فاش بگفتيم
بي خود نگرستيم خدائيم خدائيم