شماره ٤٠٣: داريم حضوري و سرابي که چه گويم

داريم حضوري و سرابي که چه گويم
جامي که چه پرسي و شرابي که چه گويم
در کوي خرابات مغان همدم جاميم
مستيم و خرابيم و خرابي که چه گويم
مستانه بتم از در ميخانه درآمد
بربسته نقابي و نقابي که چه گويم
خوش نقش خيالي است که بستيم به ديده
بينيم درين خواب و به خوابي که چه گويم
از آتش عشقش دل بيچاره کباب است
سوزي و کبابي و کبابي که چه گويم
در مجلس ما مطرب عشاق درآمد
بنواخت ربابي و ربابي که چه گويم
با عشق بسر مي بر و با عقل مياميز
کاين عقل حجاب است و حجابي که چه گويم
مائيم و مي و خلوت ميخانه و ساقي
داريم هواي خوش و آبي که چه گويم
گر کام دلم دلبر عيار برآرد
والله که ثواب است و ثوابي که چه گويم
گر يک نفسي بي مي و معشوق بر آري
پرسند حسابي و حسابي که چه گويم
از گفته سيد دو سه بيتي بنوشتم
خوش شعر لطيفي و کتابي که چه گويم