شماره ٣٩٨: منم مجنون منم ليلي نمي گوئي چه مي گويم

منم مجنون منم ليلي نمي گوئي چه مي گويم
مگر گم کرده ام خود را که خود را باز مي جويم
اگر نه ساقي مستم چرا جوياي رندانم
وگرنه ذوق مي دارم چرا ميخانه مي پويم
خرابات است و من سرمست و ساقي جام مي بر دست
بدي من مگو زاهد که من ساقي نيکويم
اگر گويم که نيکويم مکن عيبم که من اويم
چنان مستم که از مستي نمي دانم چه مي گويم
خيال غير اگر بينم که نقشي در نظر دارد
به آب ديده ساغر خيالش را فرو شويم
امير مي فروشانم که رندانم غلامانند
مگر سلطان نشانم من که شاهانند انجويم
مي و جامي اگر جوئي که باشي همدمش يکدم
بيا و نعمت الله جو در اين دوران که من اويم