شماره ٣٩٦: غرقه آب و آب مي جويم

غرقه آب و آب مي جويم
در تحير که بحر يا جويم
اين عجب بين که عاشق خويشم
عين مطلوب و طالب اويم
پير خمارم و به جرعه مي
خرقه خود مدام مي شويم
در خرابات عشق مست خراب
سخن عاشقانه مي گويم
آمدم مست بر سر ميدان
عشق چوگان و عالمي گويم
بلبل گلستان معشوقم
گل گلزار عشق مي بويم
نعمت الله حق است از آن شب و روز
من حق خويشتن از او جويم