شماره ٣٩٠: مستيم و خرابيم و گرفتار فلانيم

مستيم و خرابيم و گرفتار فلانيم
سر حلقه رندان خرابات جهانيم
ايمان بجز از کفر سر زلف نداريم
جز معرفت عشق دگر علم ندانيم
ما پير خرابات جهانيم وليکن
در عاشقي و باده خوري رند جوانيم
گو خلق بدانند که ما عاشق و مستيم
گو فاش بگوئيد که بر خود نگرانيم
ما نور قديميم که پيدا به حدوثيم
ما گنج وجوديم که از ديده نهانيم
بي عقل توانيم که عمري بسر آريم
بي جام مي عشق زماني نتوانيم
سيد ز سر ذوق سخن گويد و خواند
هر قول که از ذوق بگويند بخوانيم