شماره ٣٧١: ما از شرابخانه جانانه مي رسيم

ما از شرابخانه جانانه مي رسيم
مستان حضرتيم و ز ميخانه مي رسيم
از ما نشان ذوق خرابات جو که ما
مستيم و لاابالي و مستانه مي رسيم
اي عقل دور باش که رنديم و باده نوش
از بزم عشق مجلس جانانه مي رسيم
پروانه وار ز آتش عشقش بسوختيم
شمعي گرفته ايم و به پروانه مي رسيم
تاجي ز ذوق بر سر و در بر قباي عشق
بسته کمر ز عزت و شاهانه مي رسيم
سرمست مي رسيم ز خمخانه قدم
مخمور نيستيم که مستانه مي رسيم
از بندگي سيد خود مي رسيم باز
از ملک غيب بين که چه مردانه مي رسيم