شماره ٣٧٠: اجازت گر دهد دلبر به پاي او سراندازيم

اجازت گر دهد دلبر به پاي او سراندازيم
سر اندازيم در پايش به پا انداز جانبازيم
خيال نقش رويش را هميشه در نظر داريم
نمي بينيم جز رويش به غير او نپردازيم
ميان ما و او سري است غير از ما نمي داند
رقيبان غافلند از ما که ما چون محرم رازيم
اگر جانان بفرمايد که جان و تن براندازش
به جان او که اين هر دو حجاب از رو براندازيم
نگار نازنين ما اگر نازي کند باري
نياز آريم ما از جان به پيش ناز او نازيم
درآ در بحر ما با ما که ما موجيم و او دريا
به عين ما يکي باشيم به اسم و رسم ممتازيم
بيا اي سيد مستان که ما رندان خوش باشيم
بياور ساغر پر مي که با وي نيک دمسازيم