شماره ٣٦٥: نقش خيال رويش بر ديده مي نگاريم

نقش خيال رويش بر ديده مي نگاريم
در خلوتي چنين خوش پيوسته با نگاريم
جام شراب نوشيم شادي روح ساقي
رنديم و لاابالي کاري دگر نداريم
گر شاهدي بيابيم لعل لبش ببوسيم
مستانه در خرابات با او دمي برآريم
جان شد قبول جانان شکرانه هاست بر جان
يک جان چه باشد اي جان صد جان به او سپاريم
عشق است عمر باقي باقي همه حکايت
ما عمر خويشتن را ضايع نمي گذاريم
ميخانه است معمور در وي شراب راوق
از بهر باده نوشان پيمانه مي شماريم
هر عارفي که بيني دايم اميدوار است
از ذوق نعمت الله ما هم اميدواريم