شماره ٣٦٢: عشق او در ميان جان داريم

عشق او در ميان جان داريم
لذت عمر جاودان داريم
تا گرفتيم آن ميان به کنار
هر چه داريم در ميان داريم
عاقل اين دارد و ندارد آن
عاشقانيم و اين و آن داريم
مي رود آب چشم ما هر سو
در نظر بحر بيکران داريم
خبر عاشقان ز ما ميجو
که خبر ما ز عاشقان داريم
آفتابي است در نظر پيدا
نورش از ديده چون نهان داريم
نعمت الله به ما نشاني داد
اين چنين نام از آن نشان داريم