شماره ٣٥٦: دائم به خيال آن نگاريم

دائم به خيال آن نگاريم
کاري بجز اين دگر نداريم
صاحب نظريم و نقش رويش
بر ديده ديده مي نگاريم
هر دم که ز نقش خود برآئيم
جاني به هواي او سپاريم
ما عاشق مست و عقل مخمور
در صحبت خود کجا گذاريم
خوش درد دلي است در دل ما
دل زنده ز درد بي قراريم
مائيم و حيات جاوداني
با او نفسي به او برآريم
با عمر عزيز در ميانيم
با سيد خويش در کناريم