شماره ٣٤٥: با خراباتئي در افتاديم

با خراباتئي در افتاديم
در خرابات بر سر افتاديم
بارها اوفتاده ايم اينجا
آخر عمر ديگر افتاديم
دل به دريا فتاد و ما از پي
سرخوشانيم و خوش تر افتاديم
در مي افتاده ايم رندانه
چه توان کرد چون در افتاديم
عاشق و مست و باده بر کف دست
باز از خان و مان بر افتاديم
دست داديم و سر فدا کرديم
نيک در پاي دلبر افتاديم
خوش مقامي است بر در خمار
نکني عيب ما گر افتاديم
عود دل سوخت اندر اين مجمر
همچو آتش به مجمر افتاديم
سيد عاشقان دور قمر
بي تکلف که در خور افتاديم