شماره ٣٤٠: درد دل برديم و درمان يافتيم

درد دل برديم و درمان يافتيم
نوش وصل از نيش هجران يافتيم
بندگي کرديم سلطان را بسي
سلطنت از قرب سلطان يافتيم
از بر ما مدتي دل رفته بود
در سر زلف پريشان يافتيم
آنچه مي جويند و مي گويند آن
مي طلب از ما که ما آن يافتيم
سر بيفکنديم و سردار آمديم
جان فدا کرديم و جانان يافتيم
سالها در کنج دل ساکن شديم
گنج او در کنج ويران يافتيم
نعمت الله را به دست آورده ايم
لاجرم نعمت فراوان يافتيم