شماره ٣٢٧: تا خيال روي او بر ديده نقشي بسته ايم

تا خيال روي او بر ديده نقشي بسته ايم
با خيالش روز و شب در گوشه اي بنشسته ايم
نور چشم است او از آن بر ديده اش بنشانده ايم
تا نبينندش در خلوت سرا بربسته ايم
همدم جاميم و با ساقي نشسته روبرو
عهد با او بسته ايم و عهد را نشکسته ايم
در خرابات مغان با عاشقان هم صحبتيم
رند سرمستيم و از دنيي و عقبي رسته ايم
عشق ما و نعمت الله جاودان با هم بود
از ازل پيوسته ايم و تا ابد نگسسته ايم