شماره ٣٢١: در خرابات مغان مست و خراب افتاده ايم

در خرابات مغان مست و خراب افتاده ايم
توبه بشکستيم و ديگر در شراب افتاده ايم
عاشقانه همدم جاميم و با ساقي حريف
فارغيم و در دهان شيخ و شاب افتاده ايم
ديده ما تا خيال روي او در خواب ديد
گوشه اي بگرفته ايم و خوش به خواب افتاده ايم
گرنه فصل هجر مي خوانيم اين گفتار چيست
ورنه عشق وصل داريم از چه باب افتاده ايم
ما ز پا افتاده ايم افتادگان را دستگير
کز هواي جام مي در اضطراب افتاده ايم
تا ز سوداي سر زلفش پريشان گشته ايم
مو به مو چون زلف او در پيچ و تاب افتاده ايم
نعمت الله در کنار و ساغر مي در ميان
بر در ميخانه مست و بي حجاب افتاده ايم