شماره ٣١٤: روشني چشم جان از نور جانان ديده ام

روشني چشم جان از نور جانان ديده ام
اين چنين نور خوشي در ديده جان ديده ايم
صورت و معني عالم را به ما بنموده اند
جمله يک معني و صورت را فراوان ديده ايم
اين و آن را مخزن گنج الهي يافتيم
عارفانه گنج او در کنج ويران ديده ايم
همچو رندان سر به پاي خم مي بنهاده ايم
لذت عمر خوشي از ذوق مستان ديده ايم
ديده باريک بين ما چو رويش ديده است
در سواد کفر زلفش نور ايمان ديده ايم
غير او نقش خيالي مي نمايد درنظر
اين به چشم ما نمايد زانکه ما آن ديده ايم
ما خراباتي و رند و عاشق و مي خواره ايم
نعمت الله را امير بزم رندان ديده ايم