شماره ٣١١: جان فداي عشق جانان کرده ايم

جان فداي عشق جانان کرده ايم
اين عنايت بين که با جان کرده ايم
تانبيند چشم نامحرم رخش
روي او از غير پنهان کرده ايم
طعنه ها بر حال مخموران زديم
آفرين برجان مستان کرده ايم
دردي دردش فراوان خورده ايم
درد دل را نيک درمان کرده ايم
گنج او در کنج ويران يافتيم
لاجرم گنجينه ويران کرده ايم
عقل هندو دردسر مي داد و ما
خانه اش ترکانه تالان کرده ايم
تا مگر آن زلف او آيد به دست
مجمع جمعي پريشان کرده ايم
مذهب رندان طريق عاشقي است
اختيار راه رندان کرده ايم
نعمت الله رابه سيد خوانده ايم
نسبت او را به جانان کرده ايم