شماره ٣٠٥: من به خدا که از خدا غير خدا نمي خوهم

من به خدا که از خدا غير خدا نمي خوهم
درد دلم دوا بود از تو دوا نمي خوهم
ساکن خلوت دلم بر در گل چرا روم
شاه جهان جان منم نان چو گدا نمي خوهم
بر سر دار عشق او تا که قدم نهاده ام
دير فنا گذاشتم دار بقا نمي خوهم
روضه ترا و حور هم نار ترا و نور هم
من به خدا که راضيم جز که رضا نمي خوهم
آل عبايم و يقين اهل غنا فقير من
ظن غلط مبر که من چون تو غنا نمي خوهم
از خط و از خطاي تو خطه ما مقدس است
راه صواب مي روم ملک ختا نمي خوهم
سفره صفت براي نان حلقه به گوش کي شوم
از طبق ترينه اي خوان ابا نمي خوهم
مال وبال خواجه است گشته به مال مبتلا
گر تو بلا همي خوهي بنده بلا نمي خوهم
نکته عشق خوانده ام از ورق کتاب حق
معني سر اين سخن از فقها نمي خوهم
رحمت او براي من نعمت او فداي من
در بر اوست جاي من جاي شما نمي خوهم
مست شراب وحدتم نيست خمار کثرتم
سيد ملک عزتم غير خدا نمي خوهم