شماره ٣٠١: هرچه بينم به نور او بينم

هرچه بينم به نور او بينم
گل وصلش به دست او چينم
غير او چونکه نيست در عالم
پيش غيري چگونه بنشينم
صورتا جامم و به معني مي
باطنا آن و ظاهرا اينم
خسرو عاشقان سرمستم
بلکه جان عزيز شيرينم
غير او در دلم نمي گنجد
اين چنين است غيرت دينم
نفسم جان به اين و آن بخشد
اين و آن مي کنند تحسينم
نعمت الله به من نمايد رو
جام گيتي نما چو مي بينم