شماره ٣٠٠: يار خود را به ناز مي بينم

يار خود را به ناز مي بينم
جان خود در نياز مي بينم
دوش در خواب ديده ام او را
خوش خيالي که باز مي بينم
زلف او مي کشم به هر سوئي
نيک عمر دراز مي بينم
طاق ابروي اوست محرابم
روي خود در نياز مي بينم
محرم راز خاص محمودي
بنده اي چون اياز مي بينم
سيد ما کنون به دولت عشق
عاشقي پاک باز مي بينم
نعمت الله به رندي و مستي
بر همه سرفراز مي بينم