شماره ٢٩٠: اي عاشقان! اي عاشقان! من پير را برنا کنم

اي عاشقان! اي عاشقان! من پير را برنا کنم
اي تشنگان اي تشنگان من قطره را دريا کنم
اي طالبان! اي طالبان! کحال ملک حکمتم
من کور مادرزاد را در يک نظر بينا کنم
کر ابکمي آيد برم در وي دمي چون بنگرم
چون طوطي شکرشکن شيرين و خوش گويا کنم
گر نفس بد فعلي کند گوشش بمالم در نفس
ور عقل درد سر دهد حالي ورا رسوا کند
من رند کوي حيرتم سرمست جام وحدتم
زان در خرابات آمدم تا ميکده يغما کنم
پروانه شمعش منم جمعيت جمعش منم
من بلبلم در گلستان از عشق گل غوغا کنم
آمد ندا از لامکان کاي سيد آخر زمان
پنهان شو از هر دو جهان تا بر تو خود پيدا کنم