شماره ٢٨٠: از جام عشقش مست مدامم

از جام عشقش مست مدامم
ايمن ز خاصم، فارغ ز عامم
ساقي ذوقش با دل حريف است
جانان شراب است جانست جامم
گر عشق بازي، از من بياموز
ور ذوق خواهي، مي خوان کلامم
در زهد اگرچه کامل نباشم
در عشقبازي، رند تمامم
تابنده گشتم، تابنده گشتم
سلطان عشقش، از جان غلامم
بي عشق جانان، جانم چه باشد،
بي درد دل من، آخر کدامم
باده به يادش، ما راحلال است
بي عشق سيد، آب است حرامم