شماره ٢٥٦: درهمه آينه يکي نگرم

درهمه آينه يکي نگرم
آن يکي در هزار مي شمرم
هرچه بينم به نور او بينم
جام گيتي نما است درنظرم
زنده جاودان منم که به عشق
جان به جانان خويش مي سپرم
او خبير است و من خبير خبير
تا نگوئي ز خويش بي خبرم
عارفانه مدام در سيرم
هر زمان در ولايتي دگرم
پاي بوسش اگر دهد دستم
از سر کاينات درگذرم
نعمت الله نورچشم من است
جام وجم را به همدگر نگرم