شماره ٢٥١: روشن است از نور رويش چشم مست سيدم

روشن است از نور رويش چشم مست سيدم
مي زنم دستي بدين دستان بدست سيدم
سيدم ساقي رندان است و من مست و خراب
در ميان باده نوشان مي پرست سيدم
چون سر زلف بتان خواهم که پشتش بشکند
هرکه خواهد يکسر موئي شکست سيدم
سر سيد هر که مي جويد بگو از من بپرس
زانکه من واقف زحال نيست و هست سيدم
عشق سيد در دلم بنشست چون سلطان به تخت
من ز جان برخاستم، پيش نشست سيدم
عاشقان مستند ازجام شراب عشق او
من به جان جمله مستان که مست سيدم
نعمت الله در نظر نقش خيالش مي کشد
باچنين نقش خيالي پاي بست سيدم