شماره ٢٤٧: در مجمر عشق سوخت عودم

در مجمر عشق سوخت عودم
آتش شدم و نماند دودم
از ديدن غير ديده بستم
تا ديده به روي او گشودم
چون سايه به آفتاب بنمود
شخصي بودم دو مي نمودم
چون قطره به بحر عشق پيوست
اکنون چه زيان بود چه سودم
خود ديدم و خود نمودم اي دوست
خود گفتم و باز خود شنودم
آن دم که نبود بود عالم
درخلوت خاص عشق بودم
ديدم دوجهان خيال سيد
تا زنگ ز آينه زدودم