شماره ٢٣٥: عشق او هرساعتي بنوازدم

عشق او هرساعتي بنوازدم
هرنفس سازي دگر مي سازدم
گوئيا من چنگم اندر دست او
که زند خوش گه گهي بنوازدم
تا ز ما شوري دراندازد به ما
چون نمک در آب خوش بگدازدم
چون جمال حسن عشق آيد پديد
صورت و معني به هم بطرازدم
روز وشب در عرصه ميدان دل
توسن همت روان مي تازدم
کار دل بالاتر از بالا شود
گر دمي با کار دل پردازدم
جان سيد شد قبول عشق او
مقبلانه جان از آن مي نازدم