شماره ٢٣٢: عشقش آمد که بلا آوردم

عشقش آمد که بلا آوردم
اين بلا بهر شما آوردم
دردمندي که دوا مي جويد
درد درد است دوا آوردم
عشق گويد که منم محرم راز
خبر سر خدا آوردم
عشق شاه است و منم بنده او
خدمتش نيک بجا آوردم
عمرجاويد به من او بخشيد
ورنه من خود ز کجا آوردم
سر خود در هوس دار بقا
بر سر دار فنا آوردم
نعمت الله به همه بخشيدم
بينوا را به نوا آوردم