شماره ٢٢٢: شکر گويم که باز سرمستم

شکر گويم که باز سرمستم
توبه کردم وليک بشکستم
از سر کاينات خاسته ام
بر در مي فروش بنشستم
زنده جاودان از آن گشتم
که به خود نيستم به او هستم
تاکه فاني شدم، شدم باقي
قطره بودم به بحر پيوستم
سر به پايش نهاده ام سرمست
به اميدي که گيرد او دستم
درنظر نور او به من بنمود
هر خيالي که نقش او بستم
نعمت الله حريف و او ساقي
سيد عاشقان سرمستم