شماره ٢٠٥: مست و رند و لاابالي در جهان افتاده ايم

مست و رند و لاابالي در جهان افتاده ايم
بر در ميخانه خمار سر بنهاده ايم
خم هاي خسرواني خورده ايم اندر الست
تا نه پنداري که ما امروز مست باده ايم
بر در سلطان عشقش چون گدايان سال ها
بر اميد وعده ديدار او استاده ايم
ما به بدنامي اگرچه ننگ خلق عالميم
جز به نام صانع بيچون زيان نگشاده ايم
ساکن ميخانه ايم و عشق مي ورزيم فاش
فارغ از پير و مريد وخرقه و سجاده ايم
نعمت اللهيم و دراقليم عالم مهروار
بر در و ديوار بام خاص و عام افتاده ايم