شماره ١٩٦: بجز دردسر از عاقل چه حاصل

بجز دردسر از عاقل چه حاصل
ازين سوداي بي حاصل چه حاصل
سخن از عاشقان و عشق مي گو
ز قول عاقل غافل چه حاصل
نکردي حاصلي از عمرت اين دم
به غير از آه و درد دل چه حاصل
ز باطل بگذر و حق را طلب کن
مجو باطل ازين باطل چه حاصل
ترا خلوت سرا در ملک جان است
سراي دل طلب از گل چه حاصل
به دريا درفکن خود را چو غواص
ستاده بر لب ساحل چه حاصل
حديث وصل مي گوئي دگربار
وگرتو نيستي واصل چه حاصل
ز سرمستان گريزاني چو زاهد
به مخموران شدي مايل چه حاصل
ترا چون نيست ذوق نعمت الله
ازين قول و از آن قائل چه حاصل