شماره ١٧٩: اي گشته خجل از گل روي تو شقايق

اي گشته خجل از گل روي تو شقايق
حيران شده درنرگس چشم تو خلايق
بسيار بگشتيم بهر باغ و نديديم
سروي چو قدت رسته بر اطراف حدايق
اکنون که چمن غيرت گل زار جنان شد
رو باده گلگون طلب و يار موافق
از دامن خود دست مدار اي دل شيدا
باشد که ميسر شودت کشف حقايق
رندي که نهد پا به ره کعبه مقصود
واجب بود اول قدمش ترک علايق
اسرار مرا زاهد مخمور چه داند
دردي کش ميخانه کند حل دقايق
سيد سر خود گير که درعالم وحدت
مجنون همه ليلي شد وعذرا همه وامق