شماره ١٦٨: وقت آن آمد که ما را باز بنوازي به لطف

وقت آن آمد که ما را باز بنوازي به لطف
يک زماني از کرم با ما بپردازي به لطف
حال ما گرچه خرابست از کرم معمور ساز
خوش بود گر ساز ما را باز بنوازي به لطف
گرچه برخاک درم انداختي اي نور چشم
چشم آن دارم که از چشمم نيندازي به لطف
آفتاب عالمي و عالمي در سايه ات
لطف فرمائي و کار عالمي سازي به لطف
عشقبازي مي کني با ما ولي پنهان زما
اين لطيفه بين که با ما عشق مي بازي به لطف